نگاهی به وجود انسانی در معرفت شاعرانه بیدل

نگاهی به وجود انسانی در معرفت شاعرانه بیدل

“نگاهی به وجود انسانی در معرفت شاعرانه بیدل” عنوان مقاله ایست از دکتر محمد سعید میرزایی  که در سومین کنگره ی بین المللی  عرس بیدل ارایه شد.

 

صدایی است پیچیده در کائنات

نگاهی به وجود انسانی در معرفت شاعرانه بیدل

 

مثال غریبی است توحید شمع

وجود Being) )،عبارت از وجود موجود است(هایدگر)

بنی آدم همواره در تلاش برای فراهم آوردن پرسشی برای معمای وجود و فهم و دریافت حقیقت ذاتی وجود بوده است. در غرب، بحران ها و مشکلات اجتماعی که دامنگیر انسان شده بود رفته رفته موضوعیت «انسان» را در مباحث وجود شناسی Ontology))تثبیت کرد.

بیدل:

سر و برگ این خانه موضوع توست               اگر شیشه گر جام، مصنوع توست

( محیط اعظم، تصحیح و تحشیه یوسفعلی میرشکاک، انتشارات برگ، 1370، ص232)

هایدگر برای تحقیق و پژوهش درباره وجود، موجودی را جستجو می کند که وجود او خاص او باشد، بدین معنا که از وجود دیگر موجودات متمایز و متفاوت باشد. وجود خاص مورد بحث او (Dasein) همان هستی انسانی(homan Existence) و وجود موجودی است که ما آن را انسان می نامیم. همان موجود و انحاء وجودی که انسان به سبب آن فعلیت و تحقق می یابد.

بیدل:

من این جستجو ها نمودم بسی                       ندیدم در این دشت جز خود کسی

(همان، ص296)

فیلسوف وجودی برای آنکه بتواند برای وجود انسان یک کلیت وحدانی(Totolity) متصور می شود، به ناچار به مرزهای پژوهش پیرامون پدیده مرگ (death)رسید. (نقل به مضمون از مطالعه ای در هستی شناسی تطبیقی، موسسه مطالعات دانشگاه تهران، دانشگاه مک گیل، تهران،1378) مرگ، هم به عنوان وجه مشترک میان همه انسانها و هم به عنوان نقطه ای که آغاز زندگی جسمانی انسان را خاتمه می دهد و در حقیقت، فعلیت انسان را به تمامیت می رساند، محل توجه قرار گرفت هر چندکه این جستجو می توانست به خروج از دریای وجود انسانی و دست خالی بازگشتن از کرانه عدم بینجامد.

بیدل:

بهار حقیقت خزان برگ نیست                       که در عالم معرفت مرگ نیست

(محیط اعظم، ص25)

در فلسفه اسلامی و کسانی چون ابن عربی انسان پدیده ای است که در ازلیت و ابدیت قرار دارد و محل اسماء الهی و «فیض مقدس» در جهان هستی است که جلوه اکمل آن وجود پیامبر اسلام(ص) و حقیقت محمدیه است(نقل به مضمون از شهود عاشقانه، انتشارات جهان فرهنگ، تهران 1384، مقاله وجود و اقطاب و اقرار وجود در کشف ابن عربی)

بیدل: فهم انسانی به هیچ تاملی معمای تحقیق آن نگشاید و غیر از همان عالم غیب، آینه رموز کیفیتش نزداید و اگر فطرت بشری، جوهر عرض این جنس اسرار             می داشت، بر جریده آثار، نقوش عجز نمی نگاشت.(چهار عنصر، انتشارات نیستان، به اهتمام اکبر بهدادوند)

سخن از موجودی است که آنقدر پیچیده و عظیم است که خود از شناسایی خود باز مانده است و اگر این راز از پرده برون افتد، سر وجود آشکار خواهد شد، و این همان ساحتی است که به خصوص در روزگار ما وجه مشترک اندیشه حکمای غرب و شرق عالم است.

حافظ: مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز                  

بیدل:               کنون مصلح نیست افشای راز

 

اگر از تحقق بر آدم نفس

در اندیشه هایدگر«چیزی در انسان وجود دارد که بسیار برجسته و مهم است و به عنوان یک وجود بالقوه برای انسان هنوز فعلیت پیدا نکرده است. عالم انسان یک عالم مستقبل و آینده است…

نحوه وجود امکانی انسان همواره متوجه به سوی آینده است و بدین جهت می توان آن را به عنوان وجود«فرا- روی- خود» توصیف کرد.(مطالعه ای در هستی شناسی تطبیقی،ص156)

بیدل نیز در جستجوی تحقق خویش است. انسان بیدل نیز چون انسان ابن عربی و دیگر متفکران اسلامی، مشمول فیض مقدس و حقیقت محمدیه است.

بیدل: روح انسانی شاهدی است لاریبی که جهان استعدادش از بی نقابیهای جوهر عقل پیداست و آفتاب کمالش از دمیدن صبح ادراک ، لامع و هویدا(چهارعنصر)

بیدل: منبع لمعات علم و عیان یعنی یقین اسماء و صفات نور مصطفی ایت مسمی به سواد اعظم که شعر اطلاق جهان هویت است و منشاء شعور احدیت( چهار عنصر)

رسیدن به انسان موعود بیدل نیاز مند تحقیق و کنار رفتن اعتبارات و به فعلیت درآمدن استعدادها و قابلیت های اوست.

ساحت وجود ا نسان بیدل، آنچنان عظیم و وسیع است که نه تنها مرگ در آن راه ندارد، بلکه دو جهان نیز گنجای دریای وجود او نیستند. بیدل در محیط اعظم حکایت شخصی را نقل می کند که مولوی به خواب او می آید. او از حال مولانا در جهان دیگر می پرسد و  چنین پاسخ می شنود:

چنین گفت دانای روشن جواب                    که عقبی چو دنیاست نقشی بر آب

نه آنجا کسی داشت از ما خبر             نه اینجا کسی برد رنگ اثر

شریکی در این بزم، پیدا نشد              کسی غیر ما واقف ما نشد

( محیط اعظم،ص262)

می توان منبع این حکایت را، حکایتی دانست که عطار در منطق الطیر آورده است.

در حکایت عطار، پیری پس از مرگ به خواب مرید خود که از مرگ او اندوهناک است می آید. مرید از وضع او در عقبی می پرسد، پاسخ پیر نیز پاسخی مشابه مولاناست:

ذره ای از حیرت عقبی مرا                             بیش از صد کوه، در دنیا مرا

(منطق الطیر، به اهتمام سید صادق گوهرین، انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، 1383، ص219)

البته عطار این حکایت را در وادی حیرت نقل می کند اما در جهان بیدل این حیرت عظیم در ساحت وجودی انسان قرار دارد.

 

ازل تا ابد نقش زانوی توست

بیدل برای رسیدن به انسان محقَق خویش، مشرب و شیوه ای خاص را به سالکان پیشنهاد می کند . در جهان بیدل آن فاصله ناپیمودنی که میان جهان فرودین و جهان دیگر و میان انسان و خدا وجود دارد، متصور نیست.

انسان موعود او، در نفس خود قابلیت تحقق را به واسطه «نسخه الهی» بودن، داراست و تمام «سیرالعباد الی المعاد» او سیر گریبان خویش است. او همانند «ارداویراف» برای پرواز به جهان دیگر نیاز به خوردن« سه جام زرین می و منگ گشتاسبی» ندارد تا روان او از تن به «چکاو دایتی» و «چینودپل» سفر کند تا طی هفت شب، با سروش و آذرایزد دیدار کند و «هستی ایزدان و اشاسپندان و نیستی اهریمن و دیوان و بودن رستاخیر و تن پسین» را ببیند. (ارداویراف نامه، ترجمه و تحقیق ژاله آموزگار، انتشارات معین،1383،ص49) چکاو دایتی نام کوهی است که بنا به جهان شناسی مزدیسنانی در مرکز جهان قرار دارد و در این محل اسطوره ایست که پل چینود  قرار دارد.

اما در جهان بیدل، جهان در تجلی وحدت غوطه ور است و مرکز تجلی الهی دل آدمی است.

دل آیینه هستی عالم است                  وگرنه وجود و عدم مبهم است

…طلسم جهان گرد ویرانه است                      عمارات او عکس این خانه است

مکانها همه از دل آمد پدید                           جهت ها از این بی جهت سر کشید

زکون و مکان تا به کی وهم غیر ؟      از این خانه بیرون محالست سیر

(محیط اعظم، ص199)

زمان در شهود بیدل ماهیتی دیگر دارد، در یکی از داستانهای محیط اعظم، پادشاه سرزمین هند، پس از آنکه طی مکاشفه و عارض شدن حالتی در بیابانی سرگردان می شود و به شهری می رسد و ده سال در آن شهر زندگی می کند و صاحب زن و فرزند می شود، هنگامی که به حالت نخستین باز می گردد تنها دو ساعت بر او گذشته است.

ز خود رفت از این حال شاه زمن                             که یارب چه دیدم در این انجمن

…چه بود این که ده سال در کوه و دشت     در آغوش بی طاقتیها گذشت

تحیر چو شمعش در آتش نشاند                                  نگه داغ گشت و قیامت دماند

خرد پرده کز روی کارش گشود                                دو ساعت فزون دور حیرت نبود.

(همان، ص194-195)

چنانکه در روایت خویش از معراج مصطفی(ص) نیز به نبودن غبار مسافت اشاره دارد:

غبار مسافت نبودش عیان                                            چو حرفی که آید ز دل بر زبان

نگاهی به پرواز مستانه بود                               که بر آسمان رفت و در خانه بود

گر از «قاب قوسین» جویی نشان                    وجودش نماید زه این کمان

( همان، جام محمدی، ص43)

 

که پرسیدن رنگها دیدن است

بیدل در محیط اعظم، یکی یکی غبار امتیازات و اعتبارات و تعینات  را فرو می نشاند. غبار و مه که جهان را در نگاه سالکان مکتب ذن در یکسانی کامل فرو می برد،( برای آگاهی بیشتر رجوع شود به کتاب ذن چیست؟ نوشته ع. پاشایی) در شهود بیدل حصول یقین یکتایی وجود در یک مژه بر هم زدن است:

از آن محرم راز اشیا نئی                                            که یک چشم بر روی خود و انئی

کسی با پس و پیش پرداخته است                   که جمعیت خویش نشناخته است

غرض اینهمه کلفت پیش و پس                                  غباریست از دوری خویش و بس

( محیط اعظم،ص69)

از این معرف شهودی، فاصله ای که حکیمانی چون ملاصدرای شیرازی میان ذهن  و خارج قائل شده اند، وجود ندارد. در نگاه ملاصدرا در آنچه در مرتبه ذهن تحقق دارد نمی تواند در عالم خارج موجود باشد، اما در نهایت نمی توان گفت وجود ذهنی مستقل و بی نیاز از وجود خارجی نیست. عالم خارج در نگاه ملاصدرا «مقید انضمامی است» بیدل می فرماید: ( مطالعه ای در هستی شناسی تطبیقی، ص117)

چه ذهن و چه خارج خیال دلست                 چه اصل و چه فرع از نهال دلست

( محیط اعظم، ص199)

 

 

مثال و جسد در کنار همند                                         دل و دیده آئینه دار همند

در این دایره، ذهن و خارج یکی است                      تفاوت اگر هست، جز وهم نیست

(همان،ص 200)

وجود تو لفظی است حیرت رقم                                که تحریر یابد به چندین قلم

به خارج اگر یافت رنگ وجود                                   خیالی است از هستی اش در نمود

(همان،ص201)

 

ز تشویش بنیاد افهام ماست

اندیشه وحدت گرامی بیدل در آغاز به نقد بنیاد فکر و بی اعتبار نمودن شمردن محلیت سخن و اصلاحات در مباحثی همچون جزء و کل، اطلاق و تقیید، مجاز و حقیقت، ظهور و بطون و تفصیل و اجمال می پردازد:

ز «تقیید» و اطلاق «جزء»و «کل» اش                        برون داده مینای ما قلقلش

از او هر چه گوییم نزدیک و دور                   به «تفصیل» افتد رجوع شعور

ولی هر کجا «او» عبارت کنیم                                    به «اجمال» ذاتش اشارت کنیم

«مجازش» سر و برگ جام و سبو                    «حقیقت» خرابات بیرنگ «هو»

از او ساز تقییدی و او مطلق است.                  جهان اینقدر ماسوای حق است

به ناچار اشارت سوی «او» کنند                                 به آن جلوه بی نشان رو کنند.

و گرنه« ظهور» است عین «بطون»                چه دلها که اینجا نگشته ست خون

(همان ص76)

بیدل بنیاد نام و اعتبار و تعین را از آغاز زاده خود انسان می داند. همانگونه که اکتاویوپاز می گوید: وظیفه شاعر این نیست که بر اشیاء نام نهد بلکه او باید نام را از اشیاء بزداید. (نقل به مضمون از هفت صدا، مصاحبه با اکتاویوپاز)

بیدل:

جهان را که مصنوع اوهام توست                   به اسم آشنایی ز پیغام توست

چه مقدار در بند آب و گلی                                       که از اصطلاحات خود  غافلی

( محیط اعظم، ص235)

فکر به معنی اعتبار متعلق به انسان است و آنچه مختص خداوند است « تدبیر» نامیده می شود.(نقل به مضمون از شهود عاشقانه، مقاله دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی)

اما این نوع اندیشیدن که با ابزار زبان صورت می گیرد، در جهان بیدل معتبر نیست. توحید بیدل، دشمن و دوست، اهورا و اهریمن و شر و خیر و به طور کلی مظاهر «دوآلیسم» (دوبن نگری) را بر نمی تابد:

کدام اهرمن؟ زنگ اوهام تو                          رباینده صافی جام تو

…دمی کاین هوایت مسخر شود                                 دلت خسرو ملک دیگر شود

نفس دزدد افسون ما و منت                            شود گم سلیمان و اهریمنت

دل اینجا نه دشمن شناسد نه دوست               از او هر که آگاه شد جمله اوست

 (محیط اعظم،ص86)

 

تو این جلوه معکوس فهمیده ای

گفتیم بیدل محلیت سخن و اساس گفتگو را که بر پایه «منی» و «تویی» است فاقد ارزش می داند، در این جهان معرفتی هر چه جز «خود» غیر است و وصول به حقیقت وحدت، محرمیت با خویشتن است:

نخستین «دویی» باید اثبات کرد                                 پس آنگه اشارت سوی ذات کرد

…سخن هر کجا گردد شوخی دماند              ز «تنزیه» غیر از کدورت نماند

(همان،ص187)

ز کیش حیا محرمی هاست دور                                  نظر بستن و لب گشودن چو کور

(همان،ص88)

ادبیات و زبان دری اگر سراسر ستایش انسان نباشد، ادبیاتی است که به تمامی مناسب و متناسب با شأن و جایگاه آدمی و آدمیت است. در این میان شاعرانی چون حافظ و مولوی و عطار پای به عرصه ظهور نهاده اند که دغدغه اصلی آنان حصول و تحقق معنای انسان بوده است، اما همه اینان غالباً در نهایت به واسطه ماهیت جهان خاکی از به دست آمدن هیئت ازلی انسان، اظهار ناامیدی کرده اند.

 حافظ می فرماید:

آدمی در عالم خاکی نمی آید به دست         عالمی دیگر بباید ساحت و زلف آدمی

و عطار :

جان در مقام عشق به جانان نمی رسد                دل در بلای درد به درمان نمی رسد

…وز صد هزار چیز که بر چرخ می رود             صد یک به سوی جوهر انسان نمی رسد

(دیوان عطار، به اهتمام و تصحیح تقی تفضلی، انتشارات علمی و فرهنگی،1371، ص187)

آنچنانکه مولانا بیدل نیز به این یاس، هم در «محیط اعظم» اشارت دارد و هم در دیگر اشعارش:

حاصلم زین مزرع بی بر نمی دانم چه شد   خاک بودم خون شدم دیگر نمی دانم چه شد

(دیوان بیدل، به تصحیح استاد خلیل الله خلیلی، جلد اول)

 

 

به گوش تو غیر از صدای تو نیست

اما تلاش بیدل در تحقق انسان و دفاع ستایش جسورانه او از انسان برای ظهور و ثبت تمامی ابعاد وجودی او تحقق انسان موعود است.  «بیدل پابه پای ابن عربی مسئله انسان تا حد اشباع پرداخته است».( بیدل شناسی، انتشارات دانشگاه هرمزگان، مقاله سیمای انسان در شعر بیدل،ص120) بیدل در دو منظومه «عرفان» و «محیط اعظم» هر دو به صحبت پیرامون انسان می پردازد. البته به گمان نگارنده این جسارت در محیط اعظم شاید به سبب آنکه حاصل طوفان طبع سنین جوانی اوست، تکان دهنده تر و مشهود تر است.

خلاصه کردن مباحث وجودی در ساحت انسان و به کار بردن اصطلاحاتی چون تنزیه و تشبیه و تقدس در نسبت آنان با «انسان» خود جسارتی عظیم و جان دریایی عارفی شجاع چون بیدل را می طلبد:

بیدل:

بیا ای جهان شور یکتایی ات               چمن ساز وحدت خودآرایی ات

به بنیاد میخانه آب و گل                                 فروغ می ات قدرت ایجاد دل

… عدم نشوه جام هستی تویی                        خمار از تو گل کرد و مستی تویی

یکی همچون خم در گریبان خویش نظر کن ببین جوش طوفان خویش

… ز فقر التفاتت به «تنزیه» خویش     ز جاهت عرض زیب «تشبیه» خویش

چه لعل و چه گوهر چه سیم و چه زر تویی آنچه می خواهی ای بیخبر

(محیط اعظم،ص232)

بیدل با الهام از حکمت ابن عربی، انسان را طی شهودی بی تکرار، واجد ظهور تمام ابعاد «فیض مقدس» می داند و تنها مرزی که وصول آن را برای انسان مشکل            می داند و البته آن را هم در حوزه امکانی وجود انسان محال نمی داند، «علمیت و اکملیت» در ظهور فیض مقدس

و تجلی رحمت جاری الهی است. او در کیفیت نی که در شعر او نیز در حقیقت رمزی از هیئت آدمی است، می فرماید:

کسی نیست جز نی در این انجمن                  کز آزادگی دم تواند زدن

علم در تجرد شدن مشکل است                                  تهی گشتن از خویشتن مشکل است

(همان، ص231)

 

همه رفته اند و سخن مانده است

گفتیم که سخن به معنای اعتبار جهان منی و تویی، چندان مورد عنایت بیدل نیست و بنیاد آن در نظر او «سرسری» است. مراد بیدل آنجا که فضیلت  سخن را می ستاید، ساحت الهی کلام است. بنا بر نظر صدرالمتألهین در میان کتب آسمانی، تنها قرآن است که هم کتاب خداوند و هم کلام الهی است، به معنای آنکه عین سخن خداوند است ولو در این مقام است که انسان شنوای صدای خداوند است (نقل به مضمون از شهود عاشقانه، سخن خداوند از نظر ابن عربی،ص59)

در این ساحت سخن منزلتی قدسی می یابد و از نزدیکترین و بی واسطه ترین راههای وصول به حقیقت است در اینجاست که بیدل به ستایش از سخن بر می خیزد:

جهان گر بمیرد سخن زنده است                                سخن نیست این جان پاینده است

چه جان، بلکه جان آفرین است و بس                       نفسهای رحمانی این است و بس        

زهستی به جز حرف مشهود نیست                   به هر جا سخن نیست موجود نیست

… ز اسماء اگر جمله اسرار هوست                 چو در جلوه آمد، سخن نام اوست

به نور سخن ذات حق شد پدید                                 صفت هم ز جیب سخن سر کشید

امم را رسول از سخن شد دلیل                                  نیاورد غیر از سخن جبرئیل

…بفهمی اگر رمز لوح و قلم                            به غیر از سخن چیست آنجا رقم

(محیط اعظم،ص293)

و همین مرتبه از کلام است که پیامبر خاتم(ص) را از معجزه دیگر بی نیاز می کند و کلام شاعر را در محاکات با کلام الهی در ساحتی قدسی قرار می دهد و چنین است که پیامبرخاتم(ص) فرمود:«الشعراء تلامیذ الرحمن»

 

گذشته است از شانه و سرمه کار

بیدل در محیط اعظم سراسر جوش و خروش و نهیب است در جهت روشنگری و برافروختن شمع آگاهی مخاطب. در این میان نگاه منتقدانه بیدل در سه حوزه صراحت و بی پروایی بیشتری دارد. یکی نقد بیدل از خواب غفلت به گمان فراغت از اسباب و خیال وارستگی است که ممکن است این وهم وصول در هر مرحله ای گریبانگیر بسیاری از سالکان شود، دو دیگر نقد زاهدان صورت پرست روزگار خود و سه دیگر حوزه ای است که می توان آن را «نقد روش تحقیق» امروز دانست. در حوزه نخست، باید گفت بنیاد بسیاری از حکایت های بیدل در محیط اعظم همانند عطار در منطق الطیر  بر گفت و شنود نهاده شده است. از جمله اینگونه حکایتها- یکی مربوط به دل افسرده ای است «زخود رفته اما زمینگیر خود» که:

به غفلت فراغی ز اسباب داشت                      همه گر سری داشت با خواب داشت

(همان، ص92)

در اینجا ظریفی با او برخورد می کند و سخنی با او می گوید که با نوعی ضربه و تکان دهندگی همراه است:

ظریفی بگرداند پهلوی او                                           گلابی زد از خنده بر روی او

که ای سرگران بساط ظهور!                           ز سر تا قدم خواب پای شعور!

…. ره اصل مقصد نگیری چرا؟                                    ز خوابی که داری نمیری چرا؟

(همان،ص92)

این خشم و خروش و نهیب به کسانی که در توهم رسیدن به خواب غفلت فرو             رفته اند، البته از مضامین محوری جناب بیدل است:

بیدل:

نبری گمان که یعنی به خدا رسیده باشی    تو ز خود نرفته بیرون به کجا رسیده باشی

( دیوان بیدل، تصحیح استاد خلیل اله خلیلی، جلد دوم)

بیدل با صراحت هر چه تمامتر به نقد یا به عبارتی هجو ظاهر پرستی زاهدان روزگار از گونه، «یک نخود کله و ده من دستار» می پردازد. اما به هر حال آن حضرت در مقام «صلح کل» است و در انتها به نوعی عذر کلام خود را می آورد « که ما را به اهل ورع جنگ نیست»

 

نگه در غبار شنیدن گم است

در این میان نگاه ناقدانه بیدل به روش تحقیق که بر پایه یادداشت برداری از یکسری منابع و استنتاج بر اساس قیاس عقلی است، بسیار جالب توجه است. بیدل این قیاس عقلی را که با فهم ذاتی و حقیقت دریافت، همراه نیست؛ به شدت نقد می کند، و در مقام تمثیل این روش، حکایت ابله و کدوهای مرد کدوفروش، را نقل می کند، بیدل این گروه از داعیه داران تحقیق را «فاقد اهلیت» برای حصول به یقین می داند:

چنان اعتبار سخن عام شد                   که بوس یقین وقف پیغام شد

…چنان گرد تقلید شد آشکار              که تحقیق هم می تپد در غبار

بخار از دماغ یکی شد بلند                              به گردون رسانید و همش کمند

…یکی  فکر جمع کتب می کند                     ز هر صفحه کسب حجب می کند

…به چندین ورق توبه تو چید جهل   یقین را نگردید یک نقطه اهل

(محیط اعظم،248)

در این حوزه، گروهی به گمان کمال، حتی از «تشکیک» در فهم خود نیز ننگ دارند:

به هر ناقصی بی غبار شکی                  جهان کمالات خود هر یکی

همه دعوی آهنگ علم نبی                            ز بوجهلی خویش یکسر غبی

(همان، ص249)

تحقیق در معرفت بیدل می تواند تجربه بی تکرار هر انسانی در ساحت وجود خویش باشد.

بیدل توجه انسان را همواره به سر وجود خویش فرا می خواند. او نیز همانند حافظ  بهره مندی از نصیبه ازلی عشق را مهم ترین راه برای تحقق ظرفیت های وجودی  انسان می داند.

حافظ:

عاشق شو در نه روزی کار جهان سرآید    ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی

بیدل:

به این فطرت آن شمعی ای تیره روز             که از بزم بیرون روی خام سوز

(محیط اعظم، ص261)

 

 

از این حرفهای جنون امتیاز

درباره بیدل گفته اند: چون غزلهای بیدل در سراسر دوره زندگانی شاعر سروده شده نظر به دوره های مختلف تکامل جهان بینی شاعر در آنها عقاید مختلف و حتی متضاد انعکاس یافته است.(کلیات بیدل، صدرالدین عینی، ج 2، ص66)

شعر بیدل از آنجا که در محاکات با کلام قدسی قرار دارد، خود ارجمند ترین نسخه کرامت ذات ازلی است. غزل ، حال و گاهی مقام بیدل است. غزل بیدل در عین ادب، همه عجز و نیاز و خاکساری و طلب و  رضا و شامل مضامینی چون هجر و وصل و شکر و شکایت و قرب و بعد و دیگر جلوه های خیال است، پس باید دستگاه فکری و فلسفی را در چهار عنصر در منظومه هایی چون عرفان و محیط اعظم جستجو کرد.

بیدل، اهل دعوی نیست. در چهار عنصر او کراماتی از معاصران خود همچون «بر طره موج پا نهادن»  عارفی-هنگامی که در کشتی گرفتار آمده بود و چیزی در کیسه نداشت و «عذر افلاس در عالم درویشی نبود» و می خواستند او را به دریا بیندازند- نقل می کند که هر چند در دانش انسان امروز قابل پدیدار شناسی نیستند، اما به اعتقاد نگارنده محل بروز و ظهور تمامی این ظرفیت های وجودی، جان گرامی بیدل است و شعر آن حضرت خود بزرگترین  شاهد ما در این دعوی است. بیدل           می نویسد: … و در تامل به روی این معنیم باز نمودند که آیینه حقیقتم چشمه ایست از اسرار عالم لطافت(چهار عنصر،چاپ نیستان، به اهتمام اکبر بهدادوند)

این نشان می دهد که بیدل از همان ابتدای قدم نهادن در طرق در جستجوی کشف خویش برآمده است.

رنگینی حالات و جلوه های گوناگون خیال را نباید به حساب کثرت در تماشای بیدل نهاد و نگاه وحدت گرای او در دستگاه عظیم فکری و فلسفی را بنا نهاده است، نادیده گرفت.

بیدل خود در مقدمه محیط اعظم و بسیاری از دیگر اشعارش، به مخاطب توضیح می دهد که شعر او را در مقام قیاس صوری با دیگر اقران هندی اش بررسی نکنند.

صورت شعر بیدل هر قدر که «فهم تند» طلب کند، از پیکره های ارسطویی و صورتهای نوعی شعر فارسی خارج نیست. مثنوی عرفان بر وزن حدیقه الحقیقه سنایی است و از سنت  اینگونه منظومه ها  که بسیاری همچون اوحدی و دیگران سروده اند، پیروی می کند و پیکره محیط اعظم نیز صورت نوعی ساقی نامه های شاعران پارسی گوی است.

بیدل:

احسن وضعی که در جهان ایجاد                    با سنت تقدیر موافق افتاد

از بدعت اختراع پرهیز کنید             معیوبی  پنجه است انگشت زیاد

(رباعیات بیدل، به اهتمام اکبر بهدادوند)

آنچه در شعر بیدل دائماً در تجدد است، لباس خیال اوست که خود حوزه ای  ارجمند است که باید با کلیدهایی که شعر او در اختیار فهم مخاطب قرار می دهد، بررسی شود، از این منظر است که شعر بیدل هیچگاه رنگ کهنگی نمی پذیرد:

بیدل تجددی است لباس خیال من               گر صد هزار سال برآید کهن نیم

(دیوان بیدل، به تصحیح استاد خلیلی، جلد دوم)

 

سخن گرد بیرون این محفل است

نهایت آنکه بیدل در شعر خویش ساحتی از معرفت وجودی انسان را برای نسلهای پس از خود در مشرق زمین به ودیعت می نهد که به خصوص در روزگار معاصر با توجه به رویکرد فلسفه غرب، به موضوع انسان با ابزار خرد و زبان، بسیار ارزشمند و روشنگرانه است.

 

محمد سعید میرزائی

(دکتری  زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه مشهد)

 

  • برچسب ها:
ارسال نظر

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.