مداحِ فطـرت: ابوالمعانی عبدالقادر بیدل

مداحِ فطـرت:  ابوالمعانی عبدالقادر بیدل

مداحِ فطـرت: ابوالمعانی عبدالقادر بیدل” عنوان مقاله ایست از غلام حیدر یگانه از افغانستان که در کنگره ی بین المللی  عرس بیدل ارایه شد.

غلام حیدر یگانه

 

معرفی

غلام حيدر يگانه، از شاعران و نويسندگان افغانستان است. وي در سال1332 ش. در ولايت غور، افغانستان، به دنيا آمد. در سال 1356 تحصيل را در رشتة «دري و انگليسي» دارالمعلمين عالي هرات به پايان رساند. در سال 1994م. تحصيل زبان و ادبيات بلغاري را در دانشگاه صوفيه به سطح فوق ليسانس تمام كرد؛ در كرسي ايران شناسي اين دانشگاه به تدريس ادبيات فــارسي پـرداخت و در بلغارستان اقامت گزيد. وي پيش از آمدن به  بلغارستـان، در غـور به عنوان معلـم و مـامور، و در كابـل به عنوان معاون مجله «فرهگ خلق»، ماهنامة وزارت فرهنگ و سپس به عنوان مدير نشرات انجمنِ نويسندگان افغانستان كار كرده است.

 

مداحِ فطـرت

 ابوالمعانی عبدالقادر بیدل

 

ابوالمعانی میرزا عبدالقادر بیدل  (1054ـ1133ق) را عمدتا، تذکره نگاران، ثالث ثلاثة شعراي بزرگ هند (دو تنِ دیگر عبارتند از امير خسرو و فيضي)، سرآمد غامض خيالان، ملك الكلام، ابولمعاني؛ نابغه، فيلسوف، كوه بزرگ، بحر بي ساحل، انسان كامل… خوانده اند.

بنابراین، اندیشه و هنر یا عرفان و شعر بیدل، همیشه با هم مطرح بوده است. وی شاعری است با اندیشه های ملکوتی، دریافت های شگرف، ترکیباتِ بدیع و تصاویر اعجاب انگیز که وحدتِ انسانِ عاشق را با هستی و هستی‌آفرین می سراید.کلیدی ترین مقوله یی که ابوالمعانی در آن، هستی‌شناسی، معرفت‌شنای، عشق و معیارِ شعرِ عالی و نازل را خلاصه کرده، همانا «فطرت» است:

جنونِ فطرتی در رقص دارد نبضِ امکان را

همه گر پا به‌ گردش آوری بی‌سر نمی‌باشد (دیوان بیدل، ص 538)

آتشِ سنگِ طینتیم؛ شعلهٔ شمع فطرتیم

حیف‌که ناز سرکشی‌، گردنِ ما به خس‌ کشد (دیوان بیدل، ص477)

از حرفشان تری ‌نتراود چه‌ ممکن است

دون‌فطرتان سفال نو آب‌دیده‌اند (دیوان بیدل، ص 410)

بیدل از فطرت ما قصر معانیست بلند

پایه دارد سخن از کرسی اندیشة ما (دیوان بیدل،ص121)

 

واژة فطرت در فرهنگها به معنی خلقت، سرشت، جِبِلّت، خوی، آفرینش، جهان … ثبت گردیده و همچون اصطلاح، به  آن اقلیمی از روح آدمی اشاره می کند که در کالبد عنصری وی، روی به مبدأ و عالم اعلی دارد. در قرآن مجید، «فطرت» به مفهوم ابداع و خلق ـ آفرينش بدون سابقه آمده است. و صاحبظران با تمسک به نصوص دینی که در آنها کلمة فطرت، کاربرد یافته، باور به پروردگار یکتا را نیز امری فطری دانسته اند.

فطرت به مفهومِ خلقت در تأملات و اشعار بیدل، هم آفرینش الهی و هم گوهر انسانی است؛ هم از وجوب خبر می دهد و هم به امکان نظری دارد. در دستگاهِ فطرت، عدم و هستی حضور دارند. انسان و سراسرِ هستی در این مقام از فیضِ انفاسِ رحمانی و «نوایِ کُن»در هیأتِ سخن و یا بزعمِ بیدل به هیأتِ شعر  جاری گشته اند. نَفَسِ آدمی در این نظام، نفخه ای از همان انفاس و شعرش، پرده ای از همان نواست. پیداست که با این تعبیر، در کلام چنین انسان خداگونه، مفاهیم مجرد سیطره می یابند؛ حس آمیزی ها و دیگر غرایب بیمانند، جلوة برازنده تری دارند و حتی احکامِ تناقض به همکاری و همسرایی با یکدیگر تن می دهند.

 

فطرت: سخن، قلم و کتاب:

ابوالمعانی بیدل از صوفیانی است که با پیگیری در مراتبِ تنزلات وجود، تعمق نموده است. وی در عصری بسر می بُرد که عرفان در حوزة هستی شناسی به ساز ‌‌و‌ برگ درخور رسیده بود. بعد از شیخ شهاب‌الدین یحی سهروردی که در نزدیکی عرفان و فلسفه، موثر واقع گردید، ابن عربی، با مطرح نمودن تفصیلی اعیان‌ثابته، حضرات خمس و مسایل مهم دیگر قادر گردید، هستی شناسی را کماحقه وارد عرفان نماید.

بیدل با برخورداری از چنین میراثی ارجمند در کیهان شناسی عرفانی، به بحثِ «کُن» الهی در خلقت (فطرت)، دلبستگی عمیقی نشان داد و نسبتِ سخن بشری را به آن با روشندلی تحقیق کرد. او قادر شد با شگرد های لطیف و سخنان ظریف بیشمار، آرای سلف را در این عرصة تنگ بطور بی مانندی بیاراید و سامان بخشد. بقولِ خوشگو: بيدل موفق شد افكار مجرد ابن عربي و ديگران را به يك طرز نهايت شاعرانه بيان دارد. شاید بتوان احتمال داد که هیچ شاعر زبان فارسی با پیگیری و دقتِ بیدل، دفتر بیکرانِ هستی را در منشورِ صدا و سخن و لوازم آن با چنین تازه گی و دلانگیزی نیاراسته است.

وی معرفی مراتب کلی تنزلات را در پرداخته هایش، فقط در حوزة تکلم و کتابت و واژه های هم خانوادة آن می گسترد و آنقدر نَفَس،خروش، گلبانگ، زبان، شعر، لوح، قلم، كلك، رقم، حرف، لفظ، سطر، كتاب، معني، نغمه، نوا، پرده، خرام، جلوه، حُسن، عشق، مي، جنون، آگاهي، شهود… را اوج و ژرفا می بخشد تا ذات مطلق در نقاب وجود اسمايي به مقيد گرايد و هستی پا به عرصة وجود گذارد.

ابوالمعانی در مثنوی های محیطِ اعظم، طلسم حیرت، و عرفان، و همچنان در مخمسات، ترکیبات و حتی غزلهایش مکرراً به روایتِ مراتبِ کلی وجود و توصیفِ مبدأ روی آورده است. بیدل در این گزارشگریها، سراسرِ هستی را در مدِ «صدا» منعکس می کند و نشان می دهد که در همه احوال، بناي معرفت هستی و خلاقیت را بر شناخت درست اين اصل، برين یعنی فطرت، گذاشته است.

 

بیدل در چهار عنصر نیز، زمانی که تحت عنوان دبستان صنع، (ص 187) در باب آفرینش سخن می راند، جواهر و اعراض را به کلمات، روح را به مصرع، لبِ ناطق را به شق خامه، طبع را به جزوه، ذرات کاینات را به تراشه های قلم، بحر را به دوات، هوا را به صفحه، ابر را به مسطر، نسیم را به طومار، صبح را به طغرا، انجم را به نقاط، موج را به سطر، محیط را به لوح، خورشید را به مطلع، مشرق را به ترجیع بند، هلال را به بسلمه، مغرب به کتاب، زمین را به مشقی (صفحه ای که بر آن مشق نویسند)، محور سپهر را به سرمشق، شفق را به نسخة حیرت، خاک را به جریده، خورشید را به صفحه، بهار را به مؤلفِ چمن تحریر، صبح را به مصنفِ آفاق تسخیر، جمادات را به مضمون، نباتات را به عبارات رنگین، میوه را به نقطه، غنچه را به زانوی خیال، شمع را به َآینة حیرت، رنگ را به شکسته نویس، بو را آهسته خوان مکتب شعور، نفس را به عبارت و نگاه را با اشارت استعاره می کند.

بی تردید، در نظامِ این اندیشه ها، نفَسِ رحمانی بعنوانِ واسطة خلقت، مرکزی ترین ستون و عقدة العقد آرایشگری های بیدل است که سر رشتة فطرت را به سخن و سخنِ بشری می رساند.

 

نَفَس رحمانی.و سرشتِ سخن:

ابن‌عربى و شارحانِ آثارش، نَفَس رحمانى را اولين تجلىِ حق می دانند. عرفا تاکید می کنند که اصلاً نفس رحمانى و تعين اول، داراى هويتي واحد اند. تعين اول به لحاظ اندماج و اجمال، و نفس رحمانی به لحاظ تفصيل و اشتمال، این حقیقت ذات را می نمایاند. بیدل نیز بربنای چنین باوری، آفرینش در پرتو تجلی ذات یا نفَس رحمانی و حکمِ «کُن» مطرح می کند و از اینجا به رابطة روشن فطرت با سخن اشاره می نماید. او مانند ابن عربی که عالم‌ را كتاب و موجودات‌ را كلمات‌ آن‌ می دانست،  می گوید «هر نقشی که می بینی حرفی است که می شنوی» (چهار عنصر، ص 193) و باز تاکید می کند که چون نقاب اسم (هستی) واشگافند، حاصل، صدایی است از سازِ حقیقت «کُن». (چهار عنصر، صص189ـ 196). آری:

جهاني به افسوس آهنگ كن

بجوشيد از شوق جام لدن   (محیط اعظم)

 

بیدل، سریان و تشکیک نَفَس رحمانی را در عالم امکان، پی می گیرد تا اینکه آن را در انسان به صورت سخن یا «لغات»، متبارز می یابد:

تأمل به معدن، نفس در نبات

به حیوان صدا و در انسان لغات (چهار عنصر، ص 197)

 

وی همچنان که از تفحص در فطرت (خلقت) به آثارِ و جوهرِ سخن می رسد، از تأمل در سخن نیز به اصل فطرت لاهوتی آن دست می یابد. بیدل با کاربردِ واژه های طبیعت، حقیقت، طینت و فطرت این بحث را در حوزة تجارب شخصی خویش می پروراند:

«در بدایت احوال … شعله ای از طبیعت (من) جوش می زد که شرار و دودش از عالم اسباب نبود و خروشی از پرده می تراوید که زیر و بمش بر انجمن اعراض راهی نمی کشود…پس از عمری چشم تماشا به شهود این جلوه ام کشودند و در تأمل به روی این معنیم باز نمودند که آیینه حقیقتم چشمه ای است از اسرار عالم لطافت و گِل طینتم جوهری منزه از اعراض کدورت و کثافت (عالم امکان). (چهار عنصر، ص 155 »

 

فطرت یا آدمی و سخنش:

همیشه در تعریف انسان، مقوله های عقل و سخن، جایگاه محوری داشته اند. در زبانِ بیدل که سخن، سرشتِ ویژه و گسترده می یابد، تعیین کنندة گوهرِ آدمی نیز محسوب گردد:

اي دماغ فطرتت سرگرم سوداي سخن

زين بيان درياب اسرار اثر هاي سخن

تهمت مضمون ديگر بر طلسم خود مبند

جز سخن ديگر چه داري اي معماي سخن (چهار عنصر)

 

در بیانِ دلانگیزی که بیدل به شرح مراتبِ سخن انسانی تا کتابت، تخصیص داده، این مراحل را کاملاً با مدارج ظهورِ تعینات، همسان ساخته است. در چهار عنصر می خوانیم: «نفَس انسانی در جهان بیرنگی دل، مادة ظهور اسماست و در فضای ارادة تکلم به بساطت نشئة ارواح بال کشا. تا از کام و زبانش میل تراوش می نماید، کیفیت مثالش حاصل است و چون در صورت خطوط و سطور مرئی می گردد عالم اجسامش منزل.» (ص 152).

با چنین دریافت و مقایسه ای، بیدل، آدمی را فطرت تام می خواند و فوراً مدعی می شود که بی مددِ کلامِ لطیف، طینتِ انسانی که کون جامع و مظهر و مُظهر اسمای الهی است، ناشناخته می ماند:

آدمی فطرت است و فطرت تام

نیست روشن مگر ز لطف کلام  (مثنوی عرفان )

 

جایی که بیدل در «چهار عنصر»، سخن را به نظم و نثر تقسیم می کند،  در واقع، دنبالة همین اندیشه را پی می گیرد و صریحاً جوهرة شعر را بیشتر با فطرت همخوان می یابد و آن را همچون معرف واقعی فطرت، برجسته می سازد. (34)

وی در بحثِ شعر با بهره برداری از واژة «موزون» و ارتباطِ معنوی آن با اعتدالِ طبیعتِ آدمی در مراتبِ ظهور، نتیجه می گیرد که انسان را فقط با موزونی اش می توان شناخت و با چنین منطقی، شاعران را موزون نفس می خواند و تاکید می کند:

هر كه موزون نباشد انسان نيست

فهم نيرنگِ معني آسان نيست (مثنوی عرفان)

 

اگر با این مقدمات، رابطة  گوهری نفَسِ انسانی با انفاسِ رحمانی درنظر گرفته شود، قدرتِ استثنایی که بیدل به اراده و شعر، قایل است آشکار می گردد. او بر یکسانی انسان و فطرت و سخن تاکید می کند و سخنِ شاعر فطرت را چنین می ستاید:

کن فکن اصل قدرت سخنش

یارب اظهار عجز ما و منش (مثنوی عرفان)

و

هوس او ارادت بیچون

نفس او دلیل کن فیکون (مثنوی عرفان)

 

شرابِ رسیدة فطرت:

مقولة فطرت در نظام ظریف آراء و تعبیرات عرفانی، انسان را بعنوانِ مقصود و مرکزِ عالم، برجسته می سازد و در کلام بیدل با تداعی ها و شگرد های منطق روحانی، جانمایة فطرت در شعر متبلور و ساری می گردد. فطرت یا شعر، در جاذبة عشق به ابزار، هدف و غایتِ هستی مبدل می گردد تا نفَسِ رحمانی را نیابت کند و علوِ مقام انسانی را آشکار سازد.

بیدل که آغاز آفرینش را در افسون سخن نشان می دهد. در«محیط اعظم» طرحِ بدیعی درمی اندازد و صعودِ سالک را با شهپر سخن، میسر می سازد. وی در این مثنوی سیرِ نزولیِ وجود را از «بزمِ محویت لامکان» به «بزم ظهور» و سپس به «بزم بیان» می رساند. و از صهبای بزم بیان، ساغری می طلبد تا در سیطرة عشق، راه «بزم وصال» را به پیش گیرد.

یقیناً با چنین سفری است که می تواند از قربِ صوفیانه و عروج فطرت و کلام با چنین مایه ای دم زند:

ز حسد نمی رسی ای دنی به عروج فطرت بیدلی

تو معلم ملکوت شو که نه ای حریف کلام او (دیوان بیدل، ص 1098)

 

آری. فطرتِ آدمی در عالمِ خاک، آسیب پذیر است؛ زنگار می گیرد و شاید «بغی» به اصطلاح قرآنی، برآن چیره گردد. بقول غزالی، چنانکه هر آهن در اصل، شایسته آینه شدن است، مگر آنکه زنگار او را تباه کرده باشد؛ فطرت آدمی نیز قادر به شناخت حقیقت است، مگر آنکه حرص و شهوت و معاصی بر وی غالب شده باشد.

بیدل با چنین فهمی عروج و سقوط فطرت و فطرت عالی و دون که می توانند میوة تحقیق و یا غفلت آدمی باشد در سرود هایش اشاره کرده است. وی ضمنِ توصیه به معرفت اندوزی و جهد، اطمینان می دهد که قریحة فطری انسان، همچون چاووشِ ملکوتی است که موطن در عالم اسرار دارد و سالکان را به مبدأ و سرمنزل مقصود راهنماست:

منفعلیهای زمان فطرت ما را چه زیان

عبرت تمثال محیط آینه را تر نکند (دیوان بیدل، ص 403)

 

رهنمود های بیدل در پرورش فطرت و کلام، این گفتة مختصر و مشهور عرفا را به یاد می آورد که « سلوک، دو گام است که چون برداری، بی‌گمان به مقصد می‌رسی: گامِ فصل (دور شدن از ماسوی الله) و گامِ وصل (پیوستن به حق)». وی در چهار عنصر به همین معنا به فقر وجودی اشاره می کند و با کاربستِ واژة «لطافت» که هم اسم الهی است و هم یادآورِ فطرت و طبع شاعر، می نویسد: «توجه خاطر به الفتِ فقر از علامات لطافت طبع است.» (چهار عنصر، ص 154).

و توصیه می کند:

تغافل زن به‌هستی صیقل فطرت همینت بس

صفای آینه‌گر مدعا باشد مبین خودرا (دیوان بیدل، ص 129 )

 

و بیشتر تاکید می کند:

بي جگر خوردن بهار طرز نتوان تازه كرد

غوطه تا در خون نزد فطرت سخن رنگين نشد (دیوان بیدل، ص 492)

 

البته، فطرتهای ناپرورده و صیقل ناخورده، معیوب، ناقص، هوایی، خام و مایة ژاژخایی، بی تمیزی، ظاهر بینی و شهرت طلبی اند و بیدل، توجه استثنایی به این بحث در جنبِ شعر، مبذول می دارد:

دمي كه ربط سخن صرف ژاژ خايي هاست

زهم كشودن لب عيب فطرتست بپوش (دیوان بیدل، ص 252)

و

جوهر فطرت مکن باطل به تمهید غرض

ای ‌بسا مدحی‌ که ‌شد زین‌ شیوه‌ چون دشنام ‌تلخ(دیوان بیدل، ص 382)

و

دمي كه ربط سخن صرف ژاژ خايي هاست

زهم كشودن لب عيب فطرتست بپوش (چهار عنصر، ص 252)

و

هر قدر از جبهة طاقت عرق گل مي كند

فطرت ناقص به وهم نقطه مي گردد دچار (چهار عنصر)

و

ذوق شهرتها دلیل فطرت خام است و بس

صورت نقش نگین، خمیازة نام است و بس (دیوان بیدل، ص 734)

و

خفت كش حبابم از فطرت هوايي

گر جيب دل شكافم غواص بحر ژرفم (دیوان بیدل، ص 911)

 

در سپهر دریافت های عرفانی ـ فلسفی بیدل که زبان از مایة لاهوتی برخوردار است، ادبیات، وقفِ گوهر شناس هستی و کمالِ روحانی انسان می شود و چنین نقدِ ملکوتی را نمی توان صرفِ کالا های پست و غرض ورزی های نفسانی کرد:

جوهر فطرت مکن باطل به تمهید غرض

ای ‌بسا مدحی‌ که ‌شد زین‌ شیوه‌ چون دشنام ‌تلخ (دیوان بیدل، ص 382 )

 

سخن سنجی که مدح خلق نفریبد به وسواسش

مسیحای جهان مرده گردد صبح انفاسش (دیوان بیدل، ص 762 )

 

استغنا و عشق ورزی، سرنوشتِ جاودانی شاعر در مکتب فطرت است و زبانش نه وقفِ پاداشِ دنیایی، بلکه شیفته و مداحِ حقایقِ جاودانی و فطری است:

از هیچکس نیم صله اندوز بیش وکم

مداح فطرتم نه ظهیرم، نه عنصری  (بیدل)

 

شاعر فطرت اگر صله ای می طلبد، همانا نگهداشتن انصاف در نقد و قضاوت شعر است و بس:

به‌کلام بیدل اگر رسی مگذر ز جادة منصفی

که‌کسی نمی‌طلبد زتو صله‌ای دگر مگر آفرین(دیوان بیدل، ص 1060)

 

شاعری در این مکتب، تنها با فضلِ الهی میسر است و شاعر، صرفاً ابزار فطرت است که به نگارش و نقاشی معانی وارده از محیطِ بی نیازی و سازِ بیرنگ می پردازد. بیدل نخستین گامها و توفیق هایش را در دبستان شعر، روایت کرده است:

 

در ایامی که کلک شعله فرسود

ز فکرم کوچه گرد گفتگو بود

جهان از اهل معنی داشت دربار

زمین تا آسمان یک دفتر اشعار

زبانها گرم جولان معانی

من بیدل اسیر بیزبانی

نگاه و هوش با هم داشت پرواز

سروش فضل ناگه داد آواز

که توفان کرد معنا با خبر باش

سخن را کشتیی از خامه بتراش

ز بس فیض ازل گرم اثر بود

نفس تا می زدم صبح دگر بود

یقینم شد که این توفان طرازی

ندارد جز محیط بی نیازی

همانا این نوای حیرت آهنگ

پیامی می دهد از ساز بیرنگ

ازو معنی و از من نقش تحریر

ازو حسن و زمن پرداز تصویر

(چهار عنصر، ص 416)

 

با نیاز و تزکیة روحی و نهایتاً فضل الهی است که شرابِ فطرتِ شاعر،  قوام می گیرد تا تشنگانِ دنیا را سیراب سازد:

خوش است تازه ‌کنی طبع دوستان، بیدل

که فطرتت به شراب رسیده می‌ماند (دیوان بیدل، ص 446)

 

رویکرد ها:

بیدل، كليات دیوان مولانا بیدل دهلوي، به تصحيح خال محمد خسته ـ خلیل الله خلیلی، با اهتمام حسین آهی، نشر فروغی، 1371 ش

بیدل، مثنوي عرفان، به تصحيح اكبر بهداروند و پرويز عباسي داكاني، نشر الهام، تهران، چ 1، 1376 ش

بیدل، مثنوي محيط اعظم، به تصحيح اكبر بهداروند و پرويز عباسي داكاني، نشر الهام، تهران، چ1، 1376 ش

بیدل، چهار عنصر، چاپ کابل

مرتضی مطهری، فطرت، انتشارات صدرا، تهران، 1376

دکتر گل بابا سعیدی، فرهنگ اصطلاحات عرفانی ابن عربی، چ2، تهران، 1384

دکتر سید جعفر سجادی، فرهنگ اصطلاحات و تعبیرات عرفانی، تهران، 1362

غرالی، کیمیای سعادت، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، 1378

  • برچسب ها:
ارسال نظر

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.