
دکتر میرجلال الدین کزازی یکی از مهمانان سومین کنگره ی بین المللی عرس بیدل بود که به سخنرانی پرداختند. بخشی از سخنرانی ایشان در ادامه آمده است.
به نام خداوند جان آفرين حکيم سخن در زبان آفرين
با درودي گرم از بن جان و دندان به يکايک شما گراميان، که چونان بيدلان، سخن ِ سخته و ستوار پارسي، شعر شکرين و شيواي دري، در اين بزم بشکوه بيدل و بيدلان گردآمده ايد تا درباره يکي از سالاران سترگ سخن پارسي بگوييد، در سروده هاي او بينديشيد و بکاويد. آيين و رسم و راه سخنرانان آن است که گفتار خويش را با بيتي بلند، آکنده از معني، روشنگر و راهنماي مي آغازند. در پهنه ي ادب ايران اين بيت هاي بلند، دلپسند و ارجمند پُرشمارند. هر سخنران مي تواند يکي از آنها را چونان آغازي فرخنده بر گفتار خويش برگزيند. اما راست اين است که آن بيت آغازگر، بر زبان من رانده شد، بي آن که من انديشيده باشم. اما اگر من را به پنداربافي بازنخوانيد، مي خواهم گفت که آغازگري آن بيت بر اين گفتار بيهوده نبوده است.
به نام خداوند جان آفرين حکيم سخن در زبان آفرين
لخت دومين اين بيت سعدي را به دو شيوه مي توان گزارد و باز نمود. يکي آن است که خداوند فرزانه اي است که سخن را در زبان آدميان آفريده است و نهاده. گزارش ديگر که من در اين گفتار کوتاه بر آن بنياد خواهم کرد، اين است که خداوند فرزانه اي است که “حکيمانه سخن گفتن در زبان” را مي آفريند. اگر من بخواهم به شيوه اي فراگير يا آنچنان که فرنگيان مي گويند، پديدارشناختي، بيدل دهلوي را در سخني کوتاه بازنمايم، مي توانم گفت که بيدل حکيم سخن در زبان است. آن چه بيدل را به آن پايگاه و جايگاه بلند در فرهنگ ايراني و زبان پارسي رسانيده است، آن است که مي توانيمش حکمت سخن ناميم. بيدل به راستي حکيم سخن است. فرزانه ي سرود و سرواد. در سروده هاي بيدل ما با جهان شناسي ِ سخن رو به رو هستيم که گونه اي جهانشناسي پندارينه است. زيرا که به هر روي و راي، بيدل پيش از آنکه فرزانه، انديشمند و جهان شناس باشد، هنرمند است و سخن آفرين و پيوسته ي پندار.
اما خواست من از اين سخن که بيدل حکيم سخن است، آن نيست که بيدل انديشه هاي جهان شناسانه ي خود را در شعر خود ريخته است. اگر چنين باشد بيدل همتاياني بسيار خواهد داشت. همه سخنوراني که شعر را به فرمان انديشه در آورده اند در آن شمارند. سخنوران درويش کيش و سخنوران دين گستر از آن جمله اند. خواست من آن نيست که بيدل شعر خود را به فرمان جهان شناسي بيروني خود در آورده است. مانند مولانا، سنايي، عطار، ناصرخسرو و ديگران. آن چه من مي خواهم گفت اين است که جهان شناسي بيدل که بر پايه آن سخن او پديد آمده است، جهان شناسي پندارينه و زيباشناختي است. بيدل فرزانه است. انديشمند است. اما از روزن هنر و زيبايي و شعر به جهان مي نگرد. جهان در چشم او شعري است که در هر زمان مي توانش از نو سرود. بيدل مي کوشد در جهان پيرامون خويش بُن مايه ها و بسترهاي جهانشناسي هنري خود را ببيند. من به راستي تنها يک تن را مي شناسم که در پهنه ي دورمرز ادب پارسي به شيوه اي با بيدل در اين گونه از جهانشناسي پندارينه سنجيدني است. او چامه سراي بزرگ ايران، شاعر شگفتي کار شروان، خاقاني است. خاقاني هم فرزانه ي سخن است. انديشمند هنر است. اما داستان بيدل حتي در سنجش با خاقاني، ديگر است. بيهوده نيست که بيدل را ” پيرمعنا ” ناميده اند. به راستي خواست از اين واژه در اين برنام چيست؟ چرا بيدل پير معناست؟ ايا اين برنام بدين معني است که بيدل فيلسوف است، جهان شناس است، جهان را مانند فرزانگان و انديشه ورزان و کساني که سامانه هاي گوناگون انديشه اي و جهان شناختي را پديد آورده اند ديده است و بازنموده است؟
پاسخ از ديد من بي هيچ گمان، نه است. بيدل پيرمعناست اما آن معنايي که او در آن پيري است هژير و فرخنده وير، سرآمدي است سترگ، معنايي است که در قلمرو جهان شناسي پندارينه و شعري کاربرد دارد. آن چه من به دليل وقت کم سخت کوتاه مي خواهم گفت ، اين است که اگر سخن سنجان، ادب دانان و زيباشناسان شعر، سروده هاي بيدل را از ديد آفرينش هاي هنري، بسترهاي پندار و بُن مايه هاي ادبي بخواهند بسنجند و يافته ها را سامان بدهند، به گونه اي جهان شناسي شگفت خواند رسيد. پندارهاي بيدل پراکنده نيست. ما مي دانيم که هنرمند و از آن ميان سخنور، آزاد است که به هر شيوه مي خواهد بپندارد. خواستگاه هنر پندار است نه انديشه. انديشه هنگامي کاربرد هنري مي يابد که به پندار دگرگون شود. پندار انديشه اي است دروني شده و ناخودآگانه. از اين روي پندارشناسي سخنوران، بيشتر پراکنده است. سخنور مي تواند در بيتي، بالاي بلند و به اندام يار را به سرو مانند کند، در بيتي ديگر به صنوبر و در بيتي سومين به نارون يا هر درخت ديگر که شايسته اوست. اما ويژگي سرشتي و ساختاري سخن بيدل اين است که پندارهاي او آشفته و پراکنده نيست، به سامان است و گونه اي جهان شناسي هنري را پديد مي آورد.
به راستي اين پديده که تنها در فرهنگ فرّه مند ايران و در بستر سخن نغز و نازک پارسي مي توانست به نمود بيايد، پديده اي است که در جهان بي همانند است. ما مي دانيم که از ديد تاريخ ادب، بيدل در سخن پارسي، پيرو دبستاني است که آن را دبستان سپاهاني يا هندي مي ناميم. پايه ي اين دبستان بر پندار و معنا نهاده شده است. سخنور سپاهاني سراي بدانسان که مي دانيد همواره در پي آن چيزي است که آن را مضمون بسته مي داند. پس اگر من نگاهي فراگير به تاريخ ادب ايران بيفکنم از ديدگاه خود مي توانم گفت، در دبستان خراساني، در ميانه ي دو پايه ي هر پديده هنري، از جمله شعر، که پيکره و پيام است؛ چيرگي با پيکره است. خاستگاه آفرينش هنري پيکره است. سخن، رسا و روشن، آن چنان سخته و ستوار است که گويي واژه ها را از پولاد ريخته اند.
هنگامي که مي رسيم به آن چه که دبستان عراقي ناميده مي شود، پيکره و پيام به گونه اي ترازمندي و همسازي مي رسد. هر دو در آفرينش هنري بهره دارند.
اما در دبستان سپاهاني اين پيوند به هم مي ريزد به وارونگي. پيام بر پيکره چيرگي مي يابد. برترين نماينده ي اين دبستان در سخن پارسي بيدل دهلوي است. او جهان شناسي پندارينه خويش را بر پايه ي پيامهاي شاعرانه اش استوار گردانيده است.
گفت “اين سخن پايان ندارد اي قباد” اما چون زمان نيست من دامن گفتار را در مي چينم. باشد که بيدل شناسان از اين پس اگر با آن چه من گفتم هم راي و هم داستانند اين رشته را بستانند و پي بگيرند و ببيند که به کجا مي توانند رسيد.